ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

حکایت نجار

نجار پیری بود که می‌خواست بازنشسته شود. او به کارفرمایش گفت که می‌خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.
کارفرما از این که دید کارگرش می‌خواهد کار را ترک کند ناراحت شد. او از نجار پیر خواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملاً مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نامرغوبی استفاده کرد و با بی‌حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.
وقتی کار ساختن خانه به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت : « این خانه متعلق به توست. این هدیه‌ای است از طرف من برای تو »
نجار شوکه شده بود. مایه تأسف بود! اگر می‌دانست که دارد خانه‌ای برای خودش می‌سازد، مسلماً به گونه‌ای دیگر کارش را انجام می‌داد.

شرح حکایت
دلزدگی از یک شغل و اصرار بر انجام آن توسط مدیران باعث عدم اجرای صحیح آن شغل می‌گردد

نظرات 2 + ارسال نظر
فرح چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://farahbano.blogsky.com

کاملا درسته.
زیبا و پند آموز بود.ممنون.

نوید شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:21 ب.ظ

من قبول ندارم که این متن ربطی به کارگر داره.
منظور ای نویسنده درست انجام دادن هر کاریه و صرفا نباید به کارگری ربطش داد.
با تشکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد