ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

مناجات روزهای پایانی سال و شروع سال نوبرگرفته از صحیفه سجادیه

خدایا از تو می خواهیم ما را در پناه خود جای ده و نگهدارمان باش. همواره راهنمای ما باش تا به سویت راه یابیم، زیرا آنکس که در پناه تو باشد به سلامت ماند، و آنکه تو راهنمایش باشی آگاه شود و آنکس که تو نزدیکش کنی بهره‌مند است.
ای آنکه گنجینه‌های رحمت بی انتهایش فنا پذیر نیست، ما را از رحمت واسعه‌ات برخوردار ساز، ای آنکه دیده‌ها تاب دیدن جمالش را ندارند، ما را به ملکوت خویش نزدیک فرما، ای آنکه شکوه شکوه مندان در برابرش کوچک گردد، بر ما آبرو عطا کن، ای آنکه همه رازها نزدش ظاهر و هویدا است ما را نزد خود رسوا مفرما.
پروردگارا به موهبت وجود و کرم بی حدت ما را از عطای اهل جود و کرم بی نیاز گردان و از وحشت و هراس آنکه خلق از ما بریدند ما را به عطا و احسان خود کفایت فرما تا آنکه ما به بذل و عطای تو به عطای احدی راغب نباشیم و با وجود انس با تو از فراغ احدی متحوش نشویم.
بار الها تقدیر و تدبیرت را به سود ما ونه به زیان ما بگردان و چاره اندیشی را در جهت صلاح ما قرار ده رو به ما آور و از ما رو برمگردان.
خدایا فتنه‌های روزگار را از ما دور کن و ما را از دام های شیطان و چنگال ستم حکمرانان در امان دار.
بار الها تنها به کمک نیروی تو می‌توان از خطرات در امان بود. پس در امانمان بدار و دستهای بخشنده به برکت عطایت می‌بخشند. پس به ما از فضل و کرمت عطا.
خداوندا، آنرا که دوست باشی هرگز از متارکه خلق زیان نبرد و آنکس را که تو انعام نمایی باکی از حرمان دیگران ندارد و آنرا که تو راهبر باشی کس نتواند گمراه کند، پس ما را در سایۀ عزّت خویش از اظهار حاجت نزد بندگانت منع فرما و به کرمت ما را از دیگران بی‌نیاز فرما و ما را در مسیر حق راهنمایی کن.
بار الها سلامت دلهای مان را در عظمتت قرار ده، (اوقات ) و فراغت بدن ما را به کار شکر نعمت و سپاسگذاری خود بدار ، و طلاقت زبان و نطق و بیان ما را به وصف نعم و احسان خویش گویا گردان.

بابای دارا و بابای ندار

                                                                                                                                              

تنها چیزی که ما را عقب مانده نگه می دارد میزان تردیدی است که هر یک از ما به خود داریم.

علاوه بر تحصیلات، شهامت و پیگیری و استعداد ها در دنیای واقعی نیاز است.

بهترین سرمایه ای که ما داریم؛ فکر و مغز ماست.

چیزی با ارزش تر از زمان نیست از آن به خوبی استفاده کن.

شکست بخشی از فرایند موفقیت است.

آدم هایی که از شکست اجتناب می کنند، از موفقیت هم دور می شوند.

عظیم ترین دارایی، آن چیزی است که می دانید و آموخته اید.

رهبری، اولین چیزی است که باید بیاموزی.

.

هرچه بیشترتخصص داشته باشی بیشتر گرفتار رقابت بی رحمانه و وابسته به همان تخصص خود می شوی!!

برای پولدار شدن باید پول خرج کرد ، باید ببخشی تا به تو ببخشند.

پول دادن یکی از رازهای بزرگ خانواده های ثروتمند است، به این دلیل است که بنیادهای خیریه ایجاد می کنند، این بنیادها جهت بهره برداری و افزون شدن ثروتشان طراحی شده است همان گونه که بخشش مدام آنها نیز در همین راستاست.

برنده شدن یعنی از باخت، ترس نداشتن.

همیشه سعی کنید فاجعه و مصیبت را به فرصت تبدیل کنید.

آنچه را که قلبا صحیح می دانید انجام بدهید زیرا هر کاری کنید مورد انتقاد هستید 

  

 

توصیه های پدر ثروتمند، پدر فقیر

مولف: رابرت کیوساکی

<تلخیص: لطف اله علی پور

خدا را دوست بدارید

خدا را دوست بدارید

حداقلش این است که یکی را دوست دارید که روزی به او می رسید...

داستان کوتاه فوق العاده زیبای دروغ های مادر

داستان من از زمان تولّدم شروع می‎شود. تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهی‎دست و هیچ گاه غذا به اندازهء کافی نداشتیم. روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم. مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت،:
” فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم.”

و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.

زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم. مادرم کارهای منزل را تمام می‎کرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می‏رفت. مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم. یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت. شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا می‎کرد و می‎خورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
” بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمی‎دانی که من ماهی دوست ندارم؟”
و این دومین دروغی بود که مادرم به من گفت.

قدری بزرگتر شدم و ناچار باید به مدرسه می‎رفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم. مادرم به بازار رفت و با لباس‎فروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانم‎ها بفروشد و در ازای آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شب‎های زمستان، باران می‏بارید. مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خیابان‎های مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه می‎کند. ندا در دادم که، “مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد. بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح.” لبخندی زد و گفت:
” پسرم، خسته نیستم.”
و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام می‎رسید. اصرار کردم که مادرم با من بیاید. من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد. موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد. در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. ازبس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و “نوش جان، گوارای وجود” می‏گفت. نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، “مادر بنوش.” گفت:
” پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم.”
و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوه‎زنی که تمامی مسوولیت منزل بر شانه او قرار گرفت. می‏بایستی تمامی نیازها را برآورده کند. زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم. عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما. غذای بخور و نمیری برایمان می‏فرستاد.وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می‏شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چون که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
” من نیازی به محبّت کسی ندارم…”
و این پنجمین دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغ‎التّحصیل شدم. بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسوولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید. سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی‏توانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزی‎های مختلف می‏خرید و فرشی در خیابان می‏انداخت و می‏فروخت. وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
” پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم.”
و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقای رتبه یافتم. یک شرکت خارجی مرا به خدمت گرفت. وضعیتم بهتر شد و به معاونت رییس رسیدم. احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است. در رؤیاهایم آغازی جدید را می‏دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود. به سفرها می ‏رفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند. امّا او که نمی ‏خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
” فرزندم، من به خوش‏گذرانی و زندگی راحت عادت ندارم.”
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید. به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد. امّا چطور می‏توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود. همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم. دیدم بر بستر بیماری افتاده است. وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد. درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضای درون را می‏سوزاند. سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من می‎‏شناختم. اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
” گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمی‎کنم.”
و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود. جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
این سخن را با جمیع کسانی می‎گویم که در زندگی‎اش از نعمت وجود مادر برخوردارند. این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی می‎گویم که از نعمت وجود مادر محرومند. همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم. خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد

دعای دم عید...

482733.jpg

خدایا ! تو این روزای باقی مونده تا عید

هیچ پدر و مادری رو شرمنده بچه هاش نکن

" آمین

مانعى در مسیر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم هر مانعى= فرصتى

خردمندانه "آجیل" نخریم

می توانیم برای گرم شدن محفل عیدمان، تعریف کنیم که یک بار در آلمان، شیر را بیش از حد متعارف گران کردند و مردم نیز، بی آن که مانند برخی جوامع بدوی، شلوغ و شورش کنند، تنها کاری که کردند این بود که شیشه های شیر را که توزیع کنندگان پشت در خانه هایشان می گذارند را برنداشتند... و چند روز بعد، قیمت ها به حالت سابق برگشت. یا می توانیم این "رفتار متمدنانه" را با "رفتار خشونت آمیز" سودانی ها مقایسه کنیم که در اعتراض به گرانی بنزین، پمپ بنزین ها را آتش زدند و باز آن را با "رفتار نامعقول" خودمان مقایسه کنیم که وقتی چیزی گران می شود، خریدمان را چند برابر می کنیم تا به گران کنندگان جایزه هم بدهیم!

عصرایران ؛ جعفر محمدی - این یک باور دیرینه در میان ما ایرانیان است که اگر در ایام نوروز ، در پذیرایی از مهمانان ، آجیل وجود نداشته باشد ، برایمان «بد» است!

البته برای مردم مهمان نوازی مانند ایرانیان ، این «مسأله» عادی است. به همین دلیل است که اگر قیمت آجیل ، سر به فلک هم بگذارد ، ما ایرانی ها ، حتی به بهای زدن از شکم زن و فرزند هم که شده ، باید آن را تهیه کنیم تا آبروداری نماییم! حتی اگر در خانه هایمان ، فرزندان خود را از دست زدن به ظرف آجیل -مخصوصاً پسته هایش- منع کنیم و چشم غره رفتن مادر به کودکان که "ذلیل مرده! باز مهمون دیدی؟ دست به اون آجیل ها نزن" امری عادی باشد!

آجیل، نه کسی را سیر می کند و نه کسی از نخوردنش دچار سوءهاضمه می شود. آنچه حضور آجیل را در سبد خرید عید الزامی کرده است ، نگرانی از قضاوت قوم و خویش و دوست و آشناست که نکند بیایند و برود و بگویند که خانه فلانی آجیل نداشت یا اگر هم نگویند ، پیش خود فکر کنند که ما ، فقیر و ندار هستیم.

اگر این تصور که نداشتن آجیل در سفره عید ، نشانه فقر است ، از بین برود ، آن الزام نه چندان مهم تاریخی(!) مبنی بر داشتن آجیل در عید نیز می تواند منتفی شود.

ما می توانیم ، امسال که قیمت آجیل بی قواره بالا رفته ، آجیل نخریم و به مهمانان مان بگوییم که "نه از سر نداری و فقر ، که به خاطر اعتراض به گرانی بی قاعده آجیل آن را نخریدیم.ما ، بخشی از جامعه هستیم و قرار نیست هر طور که خواستند با ما رفتار کنند و قرار نیست اجناس را به هر قیمتی که تحمیل کردند بخریم."

می توانیم برای گرم شدن محفل عیدمان ، تعریف کنیم که یک بار در آلمان ، شیر را بیش از حد متعارف گران کردند و مردم نیز ، بی آن که مانند برخی جوامع بدوی ، شلوغ و شورش کنند ، تنها کاری که کردند این بود که شیشه های شیر را که توزیع کنندگان پشت در خانه هایشان می گذارند را برنداشتند... و چند روز بعد ، قیمت ها به حالت سابق برگشت.
و در ادامه می توانیم این "رفتار متمدنانه" را با "رفتار خشونت آمیز" سودانی ها مقایسه کنیم که در اعتراض به گرانی بنزین ، پمپ بنزین ها را آتش زدند و باز آن را با "رفتار نامعقول" خودمان مقایسه کنیم که وقتی چیزی گران می شود ، خریدمان را چند برابر می کنیم تا به گران کنندگان جایزه هم بدهیم! و این در حالی است که در قریب به اتفاق موارد ، کاستن یا قطع تنبیهی و موقتی خرید خیلی از اقلام ، ضرری به زندگی مان نمی زند ، همان طور که هیچ کدام از آلمانی ها ، با چند روز شیر نخوردن ، نمردند.

علت نداشتن آجیل در ایام عید امسال ، می تواند "فقر" نباشد ، بلکه "احساس مسؤولیت در قبال جامعه" باشد. در این صورت ، مهمانان ، نه تنها سوء ظن نخواهند داشت ، بلکه تحسین مان هم می کنند زیرا آنقدر درک و شعور دارند که بفهمند این مسؤولیت اجتماعی ،بسیار ارزشمندتر از شکستن چند تخمه و خوردن چند پسته است.

اگر چیزی خارج از قاعده گران شود، در جوامع متمدن ، مردم "خردمندانه" آن را تحریم می کنند ؛ در جوامع عصبی ، "وحشیانه" شورش و خرابکاری می کنند و در جوامع احساساتی ، "حریصانه" می خرند... وقت آن است که ما نیز خردمندانه عمل کنیم

مهندس متبحر

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بوداشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.مهندس، این ا مر را به رغبت می پذیرد. او یک روز تمام به وارسی دستگاه می پردازد و در پایان کار، با یک تکه گچ علامت ضربدر روی یک قطعه مخصوص دستگاه می کشد و با سربلندی می گوید: اشکال اینجاست آن قطعه تعمیر می شود و دستگاه بار دیگر به کار می افتد. مهندس دستمزد خود را ۵۰۰۰۰ دلار معرفی می کند.حسابداری تقاضای ارائه گزارش و صورتحساب مواد مصرفی می کند و او بطور مختصر این گزارش را می دهد:بابت یک قطعه گچ: ۱ دلار و بابت دانستن اینکه ضربدر را کجا بزنم: ۴۹۹۹۹ دلار

یه اسفند دیگه...

با سلام خدمت تمامی عزیزان همکار
یه اسفند دیگه از راه رسید
اسفند که میشه داستانهای تکراری هر ساله بازم تکرار میشه.بازم کسری های پایان سال ,پرداخت شده های بدون اعتبار و پرداخت نشده های با اعتبار،جابجایی فصل برنامه ها ،مازاد درآمد ،قراردادها و ...
خدا همتون رو قوت بده...