ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

پروردگارا! به خاطر زمستان و برف زیبایت متشکریم.

پروردگارا! به خاطر زمستان و برف زیبایت متشکریم. به خاطر تمام الطافت سپاسگزاریم. به خاطر حقانیتت ممنونیم چون اگر به ما فکر نمی‌‌کردی هیچ خزانی وجود نداشت که که پس از آن سبزی می‌باشد. در برف‌ها به وجدانیت خداوند متعال پی بردم و هزاران هزار بار شاکر تمام الطاف خداوندی شدم.

یکی از بهترین لذت‌ها در برف راه رفتن است. وقتی که برف‌ها در هم فشرده می‌شوند صدای خش‌خش می‌دهند. وقتی این صدا را می‌شنوی روح از

بدنت پرواز می‌کند و مانند پرنده‌ای سبکبال به همه جا سرک می‌کشد.

بارش برف زیبایی را خلق می‌کند که برایت همیشه تازگی و زیبای خاصی دارد. سپیدی برف روحت را جلا می‌دهد و ذهنت را باز می‌کند. در عین حالی که هوا بسیار سرد است اما به خاطر زیبایی‌های زمستان در وجودت احساس آنچنان گرمایی می‌کنی که بی‌نهایت است. روان‌شناسی رنگ‌ها در مورد رنگ سفید اعتقاد دارد که سفید نماد معصومیت و پاکی است و می‌تواند در انسان‌ها احساس فضای بیشتر به وجود آورد. وقتی رنگ لباس‌ها سفید است در وجودت احساس بهتری داری تمام غم‌ها و غصه‌هایت فراموش می‌شود با خودت حس می‌کنی تمام وجودت وسعت گرفته است. رنگ سفید نشانگر سرما، پاکیزگی و آرامش است و برای همین کادر پزشکی از رنگ سفید استفاده می‌کنند

تبریک

26آذر ماه روز ملی حمل و نقل و روز قدردانی از خدمات ارزشمند رانندگان محترم و شاغلین در بخش حمل و نقل کشور گرامی باد

ای کاش این

در یک روز پاییزی ،اهالی روستای دور افتاده و صعب العبور کومیه ، ناگهان صدای هلی کوپتری را شنیدند که به سمت آنها می آید.آنها، ابتدا به پشت بام خانه های خشت و گلی شان رفتند و هنگامی که با تعجب دیدند هلی کوپتر در روستایشان فرود آمد، به دورش حلقه زدند و تازه متوجه شدند که هدیه ای از آسمان برای نجات کودکانشان رسیده است.

عصرایران - برنامه "پیک بامدادی" که صبح ها (8:15) از شبکه رادیویی ایران پخش می شود را می توان یکی از مردمی ترین بخش های صدا و سیما دانست که پیگیر مشکلات "ملموس و واقعی" مردم است و این ویژگی آن را از بخش عمده ای از رسانه ملی ، متمایز می کند.

صبح امروز ، در این برنامه ، گزارشی از یک مدرسه روستایی در "میانکوه لرستان" پخش شد که ناظر به تلاش یک معلم برای بهبود اوضاع مدرسه بود.

عزیزالله محمدی منش ، نام این معلم گمنام است که چند وقتی است عهده دار تدریس در روستای کومیه شده است ، روستایی که مدرسه اش ، کپری و گلی بود و وقتی باران می آمد ، آب گل آلود بر سر و روی دانش آموزان می ریخت.

او برای این که دانش آموزان را از این وضعیت نجات دهد ، با دستانی خالی ، از این اداره به آن اداره و حتی تهران رفته و توانسته است کانکسی برای مدرسه تهیه کند تا لااقل دانش آموزان را از آن مدرسه ای که داشت بر سرشان می ریخت نجات دهد.

این اما اول ماجرا بود چه آن که رساندن کانکس به روستای کومیه با آن مسیر صعب العبورش ، کاری بسیار سخت بود.

او کانکس را در بخشی از مسیر با کامیون حمل کرد ، در بخشی دیگر ، آن را با کمک مردم از رودخانه عبور داد و به جایی رسید که حتی کامیون ها هم قادر به عبور نبودند. او به همراه یکی از مسوولان نوسازی مدارس و اهالی، برای رساندن کانکس 18 ساعت پیاده روی کرد اما دیگر نمی شد حتی یک قدم هم جلوتر رفت و این در حالی بود که تا روستا ، راه زیادی باقی مانده بود.

با این حال ، این معلم گمنام ، از پای ننشست و دست به دامن سازمان هلال احمر شد و توانست آنها را قانع کند که یک هلی کوپتر در اختیارش قرار دهند تا بتواند کار نیمه تمامش را به سرانجام برساند.

با حسن همکاری هلال احمر ، این اتفاق نیز افتاد و در یک روز پاییزی ، مردم روستای دور افتاده و صعب العبور کومیه ، ناگهان صدای هلی کوپتری را شنیدند که به سمت آنها می آید. اهالی ، ابتدا به پشت بام خانه های خشت و گلی شان رفتند و هنگامی که با تعجب دیدند هلی کوپتر در روستایشان فرود آمد ، به دورش حلقه زدند و تازه متوجه شدند که هدیه ای از آسمان برای نجات کودکانشان رسیده است.
این معلم سختکوش درباره آن لحظات می گوید که نتوانسته جلوی بغضش را بگیرد گریه کرده است.

اینک دانش آموزان روستای کومیه ، نه به خاطر حسن مدیریت مدیران تهران نشین ، که به دلیل دلسوزی یک معلم و البته همکاری مسوولان محلی ، از این که در یک روز بارانی سقف مدرسه بر سرشان خراب شود ، نمی ترسند ، هر چند که در روستایی که هنوز برق هم ندارد ، از حداقل امکانات محروم اند. 

هلی کوپتر امداد 
 عکس از آرشیو
این معلم دلسوز که ماهانه 680 هزار تومان حقوق می گیرد ، می گوید که 13 سال است در مناطق محروم تدریس
می کند و سعی می کند هر سال در یک جا تدریس کند و در همان یک سال ، تا جایی که
بتواند به حل مشکلات آن مدرسه کمک کند و سپس با جایگزینی معلمی دیگر به جای خود ،
روستایی بکر تر و محروم تر بیابد و به کمک شان برود و امسال هم بخت با مردم روستای
محروم "کومیه" بود.

ای کاش وزیران آموزش و پرورش در ایران ، از میان افرادی با چنین روحیه ای برگزیده شوند که حتی با دستان خالی هم روستا به روستا می گردند و آنقدر عرضه و قدرت پیگیری دارند که حتی می توانند هلی کوپتری را برای اولین بار و شاید برای آخرین بار در روستایی دور افتاده به نام کومیه در میانکوه لرستان بر زمین بنشانند و یادگاری ارزشمند ازخود بجای گذارند.

فکرش را بکنید که چنین همتی در سطح "وزارت" با آن همه امکانات و قدرت لابی گری وجود داشت... !

شگرد جدید کلاهبرداران از طریق دستگاه‌های خودپرداز

http://www.toopfun.com/wp-content/uploads/2011/10/ATM-Card.jpg
رییس اداره اجتماعی پلیس آگاهی کشور درباره شگرد جدید کلاهبرداران از طریق دستگاه‌های خودپرداز هشدار داد.

به گزارش راسخون به نقل از شرق، سرهنگ عبدالله قاسمی گفت: طی چند هفته گذشته شاهد رواج شیوه جدیدی از کلاهبرداری در برخی از استان‌های کشور بودیم.

این شیادان در ساعات پایانی شب با پرسه زدن در مقابل دستگاه‌های خودپرداز به افراد مراجعه می‌کنند و مدعی می‌شوند باید خیلی سریع پولی را به حساب کسی واریز کنند.

این افراد برای فریب طعمه‌های خود لباس ساده می‌پوشند و خود را فردی کم‌سواد نشان می‌دهند.

وی افزود: این افراد به بهانه واریز پنج یا 10هزار تومان به دارنده عابربانک پول نقد می‌دهند اما هنگام واریز پول حواس طعمه را پرت می‌کنند و 50 یا 100هزار تومان به حساب خودشان می‌ریزند.

رییس اداره اجتماعی پلیس آگاهی با اشاره به اینکه کلاهبرداری از این طریق رو به گسترش است، هشدار داد: برای جلوگیری از تکرار موارد مشابه به هیچ عنوان کارت عابربانک یا رمز خود را در اختیار افراد ناشناس قرار ندهید و در صورت مشاهده هرگونه رفتار مشکوک موضوع را سریع به پلیس 110 اطلاع دهید.

منبع: راسخون

مدیر مهندس

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود، ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد. ارتفاع اش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: «ببخشید آقا! ممکن است به من بگویید کجا هستم؟ تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟». مرد روی زمین در جواب گفت: «بله، شما در ارتفاع حدود شش متری، در طول جغرافیایی 8/24 درجه۸۷ و عرض جغرافیایی41/21 درجه۳۷ هستید». مرد بالن سوار دوباره پرسید: «شما باید مهندس باشید!؟» و جواب شنید: «بله از کجا فهمیدید؟!». مرد بالن سوار گفت: «چون اطلاعاتی که شما به من دادید، اگر چه کاملن دقیق بود، اما به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم!». مرد روی زمین در پاسخ پرسید: «شما هم باید یک مدیر باشید!؟» و پاسخ شنید: «بله از کجا فهمیدید؟». مرد روی زمین گفت: «چون شما نمی دانید کجا هستید؟ و به کجا می خواهید بروید؟ قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید؟ تازه انتظار دارید مسوولیت آن را دیگران بپذیرند! اطلاعات دقیق هم که به دردتان نمی خورد!».  

برگرفته از سایت باران

جهان در انتظار توست

اشک از چشم هایم جاری می شود وقتی صدای باران دلتنگی صدایت را در جانم تازه می کند. ما دل

سپرده ایم به حضور تو حتّی اگر تمامی سلام هایمان بی پاسخ بمانند، که نمی مانند. ماهم خدایی

داریم، همان خدایی که وعده ی آمدن تو را به ما داده است

خبر رسون بی خبر

آخرین خبر از همایش وبلاگ نویسان بانک ملی ایران در بابلسر در ۱۳/۰۹/۱۳۹۱

 

باید بانک ملی ایران تا سال ۱۳۹۲

 

شاهد تولد۵۰۰۰ وبلاگ خانگی باشد . 

 

جای شما خالی  

پدر وبلاگ نویسی بانک ملّی ایران

در اوراق زرین تاریخ بانک ملّی ایران نام جناب آقای حسین زاده عضو محترم هیأت مدیره بانک ملّی ایران به عنوان پدر وبلاگ نویسی بانک ملّی ایران   ثبت گردیده است

سومین همایش وبلاگ نویسان

اندک اندک جمع مستان می رسد باز باران با ترانه ...............

بلاخره پس از  ماهها انتظار  خبر سومین  همایش وبلاگ نویسان رو توی سایت بانک دیدم  حسابی خوشحال شدم  هرجند که قرار بود هر سال برگزار شه . بهر حال که شد از  همایش پارسال ما که خیلی چیزها یادگرفتیم  .

 

 حالا که بانک ملی  درصدد پشتیبانی از وبلاگ نویسی است همه با هم در پیشبرد این هدف عالی و ممتاز سهیم باشیم .امید است که از این پس همه ی آنهایی که به نوشتن علاقه دارند و چه آنهایی که خوانندگانی مجرب هستند بیشترین بهره را از این محیط گیرند

ما می توانیم

۱) دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ریاضی سر کلاس خواب اش برد. وقتی کلاس به انتها رسید، ناگهان از خواب پرید و با عجله، دو مسئله ای را که استاد روی تخته نوشته بود یادداشت کرد و با این باور که آن ها، تکلیف منزل هستند، از دانشگاه خارج شد. او تمام آن شب و روز بعدش را به حل این دو مسئله فوق سخت اختصاص داد. با این حال نتوانست هیچ کدام شان را حل کند. او در طول هفته، دست از کوشش برنداشت و به حل آن دو مسئله پرداخت. سرانجام توانست یکی از آن ها را حل کند و به کلاس ببرد! استاد به کلی مبهوت شده بود، زیرا آن دو مسئله را به عنوان دو نمونه از مسایل غیرقابل حل ریاضی برای دانش آموزان نوشته بود.

۲) در یک باشگاه بدنسازی، پس از اضافه کردن پنج کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از او خواسته شد رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. سپس از او خواستند وزنه ای که پنج کیلوگرم از رکورد اش کمتر است را امتحان کند. او به راحتی توانست وزنه را بلند کند و به بالای سر ببرد. این مسئله برای ورزشکار کاملن طبیعی بود، اما برای طراحان آزمایش حیرت آور می نمود چراکه آن ها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول، از عهده وزنه ای که پنج کیلو از رکورد قبلی اش کمتر بود برنیامده بود، اما در حرکت دوم، موفق به بالا کشیدن وزنه ای شده بود که پنج کیلوگرم، رکورد اش را بهبود می بخشید!

نتیجه گیری: انسان ها همان چیزی خواهند بود که می خواهند. هیچ کس بهتر از خودمان نمی تواند توانایی های ما را استحصال کند. ما نمی توانیم بیش از چیزی بشویم که باور داریم هستیم! در عین حال بیش از آن چه باور داریم، می توانیم باشیم

گردو

حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد،
آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت:
"این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید، به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد".

مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند.

پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت:
"نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم.

در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد."

او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت:
"من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.

خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند.

خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد.

خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند سعی دارند تک‌خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.

بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که
فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند
و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است.

بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهد شد و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید.

دیگر فرصت‌ها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد.

بسیاری از شکارچیان باهوش به دنبال سبد هستند و نه گردوهای داخل آن.

بنابراین حواسمان جمع باشد که بی‌جهت سرگرم گردوبازی نشویم
و اصل کارراازدست ندهیم