ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

دانه را دیدی دام را ندیدی

 

شگرد جدیدکلاهبرداران!
خراسان رضوی - مورخ دوشنبه 1390/06/21 شماره انتشار 17930

محمدجواد رنجبر/می گفت این روزها به کسی خوبی نمی آید!

به هیچ کس نمی شود اعتماد کرد! می آیی ثواب کنی اما کباب می شوی! این مطالب را یکی از شهروندان می گفت.

این شهروند ماجرا را این گونه تعریف کرد: برای دریافت پول به عابر بانکی در مشهد مراجعه کردم. پس از پایان کار دختر و پسر جوانی که پشت سر من ایستاده بودند، صدایم کردند و از من خواستند که با کارت خود پول به حساب بنده واریز کنند (یعنی کارت به کارت کنند) و بعد از طریق کارت من، آن پول را دریافت کنند. با خود گفتم این ها زائرند و اعتماد کردم.

پسر جوان جلو آمد،کارت خود را وارد عابر بانک کرد و مبلغ ۴۰۰ هزار تومان را برای انتقال وارد کرد که به او گفتم دستگاه بیش از ۲۰۰ هزار تومان پرداخت نمی کند؛ دکمه انصراف را زد و مبلغ ۲۰۰ هزار تومان را وارد کرد. روی صفحه مانیتوردستگاه عابر بانک مشاهده کردم که مبلغ ۲۰۰ هزار تومان انتقال داده شده و شماره حساب و مشخصات نیز روی صفحه مانیتور ظاهر شده بود و پسر جوان کارت خود را برداشت. اما ظاهرا او عملیات انتقال این وجه به حساب بنده را تایید نکرده بود.سپس کارت را در عابر بانک قرار دادم و۲۰۰ هزار تومان‌دریافت کرده و به آنان دادم و آن ها هم سریع از محل دور شدند.

بلافاصله پس از تحویل پول به آن ها مانده حساب را چک کردم که در کمال ناباوری متوجه کسر آن مبلغ از حساب خودم شدم و تا آمدم خود را به آنان برسانم، دیدم با پراید نقره ای سریع محل را ترک کردند.

این شهروند به دلیل از دست دادن پول ناراحت نبود، بلکه از نامردی این دو جوان ناراحت بود و می گفت: دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم و این کلاهبرداری برایم غیر منتظره بود! 

 

 دانه را دیدی دام را ندیدی

کرکسی به زغنی گفت: از من دوربین تر کسی نیست. زغن گفت: اگر راست می گویی حرفت را به اثبات برسان. کرکس به اطراف نگاه کرد و گفت: من دانه گندمی را در انتهای این بیابان می بینم و بلافاصله به آن سمت پرواز کرد. زغن هم از روی کنجکاوی به دنبال او روان شد. چون به نزدیکی دانه رسیدند کرکس بر دانه فرود آمد اما ناگهان دام صیاد بر دست و پای او پیچید. زغن که بر شاخه درخت نشسته بود به کرکس رو کرد و گفت: تو با این وسعت دید، دانه را دیدی اما دام را ندیدی.

زغن گفت از آن دانه دیدن چه سود

چون بینایی دام خصمت نبود بوستان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد