ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

شیطان

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام    آرام

بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم

و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من...

بزرگ‌ترین میز افطاری جهان در ترکیه

 

42 هزار نفر توانستند با جمع‌شدن دور این میز افطار کنند تا این تلاش دسته‌جمعی مردم ترکیه  در کتاب رکوردهای گینس ثبت شود

این سفره افطاری در منطقه اسنلر با کنار هم قرار‌دادن 7‌هزار میز چیده شد. برای افطار روزه‌داران روی این سفره 10‌کیلومتری 10‌تن برنج و 8‌تن خوراک‌گوشت و 1500‌سینی سبزیجات قرارگرفته بود تا هیچ کسی برای خوردن افطار دچار مشکل نشود.

پیش از این مسلمانان آمریکا با جمع‌کردن 16‌هزار روزه‌دار دور یک میز افطار رکورد این اقدام را در اختیار داشتند. روزنامه زمان ترکیه اعلام کرده است که 50‌نفر از مقام‌های کتاب رکوردهای گینس وظیفه شمارش روزه‌داران را بر عهده داشتند. 

 

 

 

 

عشق

من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند.به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می میرد.زن عشق می کارد و کینه درو می کند… دیه اش نصف دیه توست... 

 

دکتر شریعتی

هیچ مانعی را باور نکن

پیرمردی تنها در مینه سوتای آمریکا زندگی می‌کرد. او می‌خواست مزرعه سیب‌زمینی‌اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می‌توانست به او کمک کند، در زندان بود!پیرمرد نامه‌ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد: پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم. من نمی‌خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده‌ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می‌شد. من می‌دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می‌زدی ... دوستدار تو پدر - پس از چند روز پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.صبح روز بعد 12 نفر از مأموران اف.بی.آی و افسران پلیس محلی دیده شدند و تمام مزرعه را برای یافتن اسلحه ها شخم زدند بدون این‌که اسلحه‌ای پیدا کنند.
پیرمرد بهت‌زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می‌خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می‌توانستم برایت انجام بدهم.

زیرک

آن هنگام که شکست خوردم به اندازه اکنون زیرک نبودم. ولی کیست که با گذشت زمان زیرکتر نشود؟!

تبریک حلول ماه رمضان



حلول ماه بارش فیض خداوندی و ذخیره ی تقوای الهی ،

که ماه  شکفتن حُسن حَسنی ،

آسمانی شدن بانوی مکرم اسلام حضرت خدیجه کبری (س )  ،

عید سعادت و رستگاری علوی ،

لیالی پر فیض قدر

 و عید بزرگ فطرت و انسانیت است

بر شما فرخنده و مبارکباد

مشغولیات

ما سر تا سر روز مشغول هستیم! اما فقط مشغول بودن کافی نیست! باید دریابیم مشغول چه هستیم... زنبور عسل مشغول است... پشه هم مشغول!!! زنبور تحسین می شود اما پشه موجودی آزار دهنده است!!!

اهدای خون، اهدای زندگی ست

ضرورت اهدای خون

خون سالم، نجات دهنده زندگی است. همه روزه، در سراسر جهان بسیاری از افراد به خون و فرآورده های خونی نیاز پیدا می کنند، بطوریکه از هر سه نفر مردم دنیا، یک نفر در طول زندگی احتیاج به تزریق خون و فرآورده های خونی پیدا می کند.

بارزترین مثال برای موقعیت هایی که در آن نیاز مبرم به خون پیدا می شود عبارتست اززمان بروز حوادث و سوانح گوناگونی نظیر تصادفات رانندگی، سوختگی ها و اعمال جراحی. همچنین خانم های باردار در حین زایمان، نوزادان و بخصوص نوزادان نارسی که به زردی دچار می شوند، از جمله دیگر نیازمندان به خون می باشند. از طرفی بیماران سرطانی که تحت شیمی درمانی یا اشعه درمانی قرار دارند هم از مصرف کنندگان خون و فرآورده های آن هستند؛ و بسیاری از دیگر بیماران نیز ناگزیرند برای بهره مندی از یک زندگی نسبتاً طبیعی برای تمامی عمر به شکل منظم خون یا فرآورده های خونی دریافت نمایند، مانند بیماران تالاسمی و هموفیلی.

در حال حاضر، با وجود پیشرفتهای چشمگیر در زمینه علم پزشکی هنوز هیچگونه جایگزین مصنوعی برای خون ساخته نشده است و فقط خونی که توسط انسانهای نیکوکار اهدا می شود، می تواند جان انسانهای دیگر را از مرگ نجات بخشد. 

عدم وجود جایگزین مناسب برای خون، محدود بودن مدت زمان نگهداری خون و فرآورده های خونی، همیشگی بودن نیاز به خون و فرآورده های آن سبب شده تا اهدای خون از اهمیت و جایگاه ویژه ای برخوردار شود.

فردا دیراست همین امروز به جمع اهداکنندگان مستمر سازمان انتقال خون بپیوندیم.

آیا می دانید که :

هر3 ثانیه ،یک بیمار نیاز به خون و فراورده های آن پیدا می کند.

از هر 3نفریک نفردرطول زندگی نیاز به خون پیدا می کند.

یک واحدخون اهدایی شما که فقط اندکی از خون موجود در بدن شماست می تواند جان 3 نفررا از مرگ حتمی نجات دهد.

فراموش نکنید که : همیشه چشمان یک بیمارنیازمند به خون ، منتظرشماست.

زندگی

اگر تصمیم بگیرید که از دید یک کودک و معصومانه و کودکانه به زندگی نگاه کنید، می‌بینید که زندگی بسیار کامل‌تر و متعالی‌تر و شیرین‌تر از آن است که گاهی غیر قابل تحمل و عذاب‌آور و سخت می‌نماید. ببینید کودکان چگونه به آنچه که شما می‌بینید، نگاه و چه شاد و سرخوش و فارغ از سختی‌ها و مشکلات، لحظات را سپری می‌کنند

پیغام گیر تلفن پدر بزرگ ومادر بزرگ ها

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:
اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.
اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.
اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.
اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.
اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.
اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.
اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش می کنیم !!!!

خدا هست

دانشجویی سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره ی خدا بود. استاد پرسید: 

آیا در این کلاس کسی هست که صدای خدا را شنیده باشد؟!  

کسی پاسخی نداد. استاد دوباره پرسید:   

 آیا در این کلاس کسی هست که خدا را لمس کرده باشد؟! 

استاد برای سومین بار پرسید: 

آیا در این کلاس کسی هست که خدا را دیده باشد؟! 

برای سومین بار هم کسی پاسخ نداد. استاد با قاطعیت گفت: 

با این اوصاف خدا وجود ندارد. 

دانشجو به هیچ روی با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذیرفت. دانشجو از جایش برخواست و از هم کلاسی هایش پرسید: 

آیا در این کلاس کسی هست که صدای مغز استاد را شنیده باشد؟! 

همه سکوت کردند. 

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را لمس باشد؟! 

همچنان کسی چیزی نگفت. 

آیا در این کلاس کسی هست که مغز استاد را دیده باشد؟!  

وقتی برای سومین بار کسی پاسخ نداد ... دانشجو چنین نتیجه گیری کرد که استادشان مغز ندار

از نفرت دست بکش!

نفرت بر یکایک اندام های تن اثر می گذارد. چون وقتی نفرت می ورزید یکایک اعضا بدن خود را به فعالیتی منفی وا می دارید و تاوان آن را به صورت روماتیسم... آرتروز... التهاب عصبی و هزاران مرض دیگر پس می دهید. زیرا اندیشه های اسیدی در خون اسید تولید می کند!  

تو کجایی

  • نامه یک دوست.......................  
  • ببخشید توکجایی  
  • چرا دوستان  می خواهند بدانند تو کجایی ؟! چه فرقی به حال آن ها دارد؟! می پرسند: ببخشید بعد از اینکه بازنشسته شد کجا  است؟! وقتی رفت او حتی یک روز هم به محل کار خود برنگشت سوالی که برای خیلی بی جواب ماند هرجند  بود ونبود او دخلی به کار  آنان ندارد و فقط از روی کنجکاوی هست که می پرسند ؟ اصلا چرادوستان این قدر دوست دارند ا زعدم حضور   تو اطلاع پیدا کنند؟! چون تورا دوست دارند محبت های تورا تلاشهای شبانه روزی تو را........... بعضی ها روزها وقت صرف می کنند و تماس بر قرار می کنند تا بالاخره پیدا کنند که تو الان چه کار می کنی؟! ! و خیلی پرسش های دیگر که همکاران  در پی پاسخ های آن در تو هستند. هر که از جزئیات کار  تو از دیگران بیشتر مطلع باشد... حرف های جذاب تری در محیط کار  و نشست های دوستانه دارد. 
  • ببخشید   

    ـــــ :یک جای دور. خیلی دور  

  • امروز نوبت ما فردا نوبت شما

     

زندگی سلف سرویس است

داستانی در مورد اولین دیدار امت فاکس نویسنده و فیلسوف معاصر از رستوران سلف سرویس ست

 

 

وی که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود ... در گوشه ای به انتظار نشست با این امید که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد نا شکیبایی او از این که می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند شدت می گرفت. از همه بدتر مشاهده می کرد کسانی که پس از او وارد شده بودند در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند. 

وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: 

من حدود 20 دقیقه است که در اینجام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم که شما پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید!!! موضوع چیست؟! مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟! 

مرد با تعجب گفت: 

اینجا سلف سرویس است. 

سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذا به مقدار فراوان چیده شده بود اشاره کرد و ادامه داد: 

به آنجا بروید ... یک سینی بر دارید و هر چه می خواهید انتخاب کنید. پول آن را بپردازید بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!! 

امت فاکس دستورات مرد را پی گرفت. ناگهان به ذهنش رسید که ...  

زندگی سلف سرویس است! همه نوع رخداد ... فرصت ... موقعیت ... شادی ... سرور و غم در برابر ما قرار دارد... در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟! هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود بر خیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است ... سپس آنچه می خواهیم برگزینیم

ترس

ترس های خود را بپذیرید. به حرف های آن ها گوش دهید. آن گاه می توانید راهی برای آن ها بیابید.