روزی مجنون از سجاده شخصی شخصی عبور می کرد. مرد نماز راشکست وگفت:مردک! درحال رازو نیاز باخدا بودم تو جگونه این رشته را بریدی؟ مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی!.
قیطاسی
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 ساعت 09:08 ب.ظ