جشن بزرگ وبلاگ نویسان مشهدی همزمان با نمایشگاه السیت
زمان: اول شهریور ماه ساعت 20
مکان: نمایشگاه بین المللی مشهد
وبلاگ نویسان عزیز با در دست داشتن کارت ملی می توانند به صورت رایگان از نمایشگاه دیدن فرمایند.
اهدای جایزه به وبلاگ های برگزیده توسط کمیته داوری
و
اهدای جوایزی به قید قرعه به وبلاگ نویسان مشهدی
مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از سی سال خدمت صادقانه، با یاد و خاطری خوش بازنشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت، درباره رفع اشکالِ به ظاهر لاینحلِ یکی از دستگاه های چند میلیون دلاری، با او تماس گرفته شد. آن ها هر کاری از دست شان برمی آمد، انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند. بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند، چراکه او در رفع بسیاری از این مشکلات، کارنامه ی موفقی از خود به جا گذاشته بود. مهندس، این درخواست را با اشتیاق پذیرفت و یک روز تمام را صرف وارسی و نهایته دقیق دستگاه کرد. در پایان کار، با یک تکه گچ، علامت ضربدری را روی یک قسمت دستگاه گذاشت و به مدیر فنی شرکت گفت: «اشکال اینجاست!». آن قطعه تعمیر شد و دستگاه بار دیگر به کار افتاد. مهندس دستمزد خود را پنج هزار دلار اعلام کرد. حسابداری، با توجه به رقم بالای اجرت، تقاضای ارایه ریز هزینه و صورتحساب مواد مصرفی را کرد. او به اختصار این طور گزارش داد: «بابت یک قطعه گچ، مبلغ یک دلار و بابت دانستن این که ضربدر را کجا بزنم، مبلغ چهار هزار و نهصد و نود و نه دلار!».
برگرفته از سایت باران
به مکه که رفتم خیال می کردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم، گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش می گردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید
غافل از اینکه آن دوره گرد، خود خدا بود
درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم
و درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجوکنم
آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست
آب هندوانه، آب هویج و حتی آب گوجه فرنگی تهیه شده در منزل به علت میزان قند پایین برای رفع عطش نیز مناسب است.
آب و دوغ کم نمک از نوشیدنیهای مناسب فصل گرما است و همچنین نوشیدن چای کمرنگ، آب میوه طبیعی تهیه شده در منزل، ماءالشعیر، دوغهای خانگی بدون گاز و حتی آب گوجهفرنگی برای رفع عطش در فصل گرما مؤثر است.
توصیه می شود کودکان و نوجوانان در فصل گرما یک بطری آب آشامیدنی به همراه داشته باشند زیرا اگر مایعات مورد نیاز بدن آنها حین فعالیت جسمانی تامین نشود مستعد گرمازدگی هستند.
افراد بالای 55 و 60 سال دیرتر از زمان واقعی که بدنشان به آب نیاز دارد احساس تشنگی میکنند و رغبت زیادی به مصرف آب و مایعات از خودشان نشان نمیدهند، بنابراین سالمندان بایستی برای جلوگیری از بروز گرمازدگی روزانه حداقل به میزان 8 تا 10 لیوان آب سالم یا مایعاتی مثل دوغ کمنمک، چای کمرنگ و آب میوه طبیعی استفاده کنند. /ع
برگرفته از:وب سایت شهرداری مشهد |
آیا می دانستید آدامسی که به روی زمین پرت می کنید، برای پرنده ها، حکم تکه نان را دارد و وقتی پرنده، اقدام به خوردن آن می کند، این تکه آدامس در گلویش گیر می کند و مانع از این می شود که بتواند آب و غذای واقعی را قورت بدهد؟! به این ترتیب، پرنده به طرز دردناکی، آن هم به مرور زمان، از گرسنگی و تشنگی جان می دهد و می میرد. توجه داشته باشیم بعضی کارهای ما، ندانسته چه زیان های تلخ و دردناکی به همراه می آورد! لطفن مسوولیت زباله های تان را به عهده بگیرید.
نقل از وبلاک باران
در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی
ایستادهام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که میجوی و میبلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معدهاش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی میبرد و چنان کیفی میکند که اگر میتوانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستادهام توی صف ساندویچی، فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم نوبتم که میشود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی. میایستم کنار، زیر سایه یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شدهاند نگاه میکنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمدهاند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت میبرند. آقای فروشنده خندان صدایم میکنم و غذایم را میدهد، بدون آن که حرفی از پول بزند با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، میخورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژههای این مملکت از خواب بیدار میشن و بعدش به اغما میروند! میروم روبروی آقای فروشنده خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خوردهام را به خاطر سپرده است. میشود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم میشوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر میگرداند. میگویم ٢٠٠ تومانی ندارم. میگوید به اندازه ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خندهام میگیرد. خندهاش میگیرد و میگوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی میکنم و موقع رفتن با او دست میدهم انگار هنوز هم از این آدمها پیدا میشوند، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب میگویم:
آخیش! به به
سلامت و شاد باشید
امروز که از خواب بیدار شدم ... از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟!
جواب را در اتاقم پیدا کردم.
پنکه گفت: خونسرد باش.
سقف گفت: اهداف بلند داشته باش.
پنجره گفت: دنیا را بنگر.
ساعت گفت: هر ثانیه با ارزش است.
آینه گفت: قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش.
تقویم گفت: به روز باش.
در گفت: در راه هدف هایت سختی را هل بده و کنار بزن.
زمین گفت: با فروتنی نیایش کن