ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

راه حل

این روزها بدلیل شلوغی خیابان ها، وقت زیادی از ما در جابجائی های روزانه تلف میشود. خواندن کتاب در مسیر پیاده روی، مترو و اتوبوسهای پر ازدحام کار دشواری است. با دانلود کتاب های صوتی و استفاده از آنها در ضبط اتومبیل یا موبایل، از این زمان مرده بیشترین سود را خواهیم برد.
به امید روزی که بواسطه دانش و آگاهی شایسته مملکتی آباد و پیشرفته باشیم

کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید

 

زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!

در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد
و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در
سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم.
اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار:
درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!
کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید.
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
 
 
کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست 
 شاد کردن است
زندگی قهقهه نیست 
 لبخند است

جشن بزرگ وبلاک نویسان مشهدی

 

جشن بزرگ وبلاگ نویسان مشهدی همزمان با نمایشگاه السیت

زمان:
اول شهریور ماه ساعت 20

مکان:
نمایشگاه بین المللی مشهد

وبلاگ نویسان عزیز با در دست داشتن کارت ملی می توانند به صورت رایگان از نمایشگاه دیدن فرمایند.

اهدای جایزه به وبلاگ های برگزیده توسط کمیته داوری

و


اهدای جوایزی به قید قرعه به وبلاگ نویسان مشهدی

تخصص افراد را جدی بگیرید.

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از سی سال خدمت صادقانه، با یاد و خاطری خوش بازنشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت، درباره رفع اشکالِ به ظاهر لاینحلِ یکی از دستگاه های چند میلیون دلاری، با او تماس گرفته شد. آن ها هر کاری از دست شان برمی آمد، انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بود اشکال را رفع کند. بنابراین، نومیدانه به او متوسل شده بودند، چراکه او در رفع بسیاری از این مشکلات، کارنامه ی موفقی از خود به جا گذاشته بود. مهندس، این درخواست را با اشتیاق پذیرفت و یک روز تمام را صرف وارسی و نهایته دقیق دستگاه کرد. در پایان کار، با یک تکه گچ، علامت ضربدری را روی یک قسمت دستگاه گذاشت و به مدیر فنی شرکت گفت: «اشکال اینجاست!». آن قطعه تعمیر شد و دستگاه بار دیگر به کار افتاد. مهندس دستمزد خود را پنج هزار دلار اعلام کرد. حسابداری، با توجه به رقم بالای اجرت، تقاضای ارایه ریز هزینه و صورتحساب مواد مصرفی را کرد. او به اختصار این طور گزارش داد: «بابت یک قطعه گچ، مبلغ یک دلار و بابت دانستن این که ضربدر را کجا بزنم، مبلغ چهار هزار و نهصد و نود و نه دلار!».

 

برگرفته از سایت باران

خدا از زبان حسین پناهی:

به مکه که رفتم خیال می کردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است 

غافل از اینکه تمام گناهانم، گناه نبوده و تمام درستهایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود

درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش می گردند

در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست 

دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید 

غافل از اینکه آن دوره گرد، خود خدا بود

درمکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم 

و درهمان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجوکنم

آری شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست

برخاستنی دوباره

 

 برگرفته از سایت باران

برای رفع عطشان آب هندوانه و آب هویج بخورید

آب هندوانه، آب هویج و حتی آب گوجه ‌فرنگی تهیه شده در منزل به علت میزان قند پایین برای رفع عطش نیز مناسب است. 

آب و دوغ کم نمک از نوشیدنی‌های مناسب فصل گرما است و همچنین نوشیدن چای کمرنگ، آب میوه طبیعی تهیه شده در منزل، ماءالشعیر، دوغ‌های خانگی بدون گاز و حتی آب گوجه‌فرنگی برای رفع عطش در فصل گرما مؤثر است.
توصیه می شود کودکان و نوجوانان در فصل گرما یک بطری آب آشامیدنی به همراه داشته باشند زیرا اگر مایعات مورد نیاز بدن آنها حین فعالیت جسمانی تامین نشود مستعد گرمازدگی هستند.

افراد بالای 55 و 60 سال دیرتر از زمان واقعی که بدنشان به آب نیاز دارد احساس تشنگی می‌کنند و رغبت زیادی به مصرف آب و مایعات از خودشان نشان نمی‌دهند، بنابراین سالمندان بایستی برای جلوگیری از بروز گرمازدگی روزانه حداقل به میزان 8 تا 10 لیوان آب سالم یا مایعاتی مثل دوغ کم‌نمک، چای کمرنگ و آب میوه طبیعی استفاده کنند. /ع

برگرفته از:وب سایت شهرداری مشهد

مسوولیت زباله های تان را به عهده بگیرید.

آیا می دانستید آدامسی که به روی زمین پرت می کنید، برای پرنده ها، حکم تکه نان را دارد و وقتی پرنده، اقدام به خوردن آن می کند، این تکه آدامس در گلویش گیر می کند و مانع از این می شود که بتواند آب و غذای واقعی را قورت بدهد؟! به این ترتیب، پرنده به طرز دردناکی، آن هم به مرور زمان، از گرسنگی و تشنگی جان می دهد و می میرد. توجه داشته باشیم بعضی کارهای ما، ندانسته چه زیان های تلخ و دردناکی به همراه می آورد! لطفن مسوولیت زباله های تان را به عهده بگیرید.

 

 

نقل از وبلاک باران

زندگی

در زندگی افرادی هستند که مثل قطار شهربازی هستند از بودن با اونا لذت می بری ولی باهاشون به جایی نمی رسی

بهای لبخند

ایستاده‌ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سرپایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت. از مواقعی که خوردن، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می‌جوی و می‌بلعی لذت ببری، بیزارم. به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز می‌کنی تا معده‌اش را از بنزین پر کنی، ماشین چنان لذتی می‌برد و چنان کیفی می‌کند که اگر می‌توانست چیزی بگوید، حداقلش یک "آخیش!" یا "به به!" بود. حالا من ایستاده‌ام توی صف ساندویچی،‌ فقط برای این که خودم را سیر کنم و بدون آخیش و به به برگردم سر کارم نوبتم که می‌شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا را می‌گیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد می‌رود سراغ نفر بعدی. می‌ایستم کنار، زیر سایه یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده‌اند نگاه می‌کنم، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده‌اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می‌برند. آقای فروشنده خندان صدایم می‌کنم و غذایم را می‌دهد، بدون آن که حرفی از پول بزند با عجله غذا را، سرپا و زیر همان درخت، می‌خورم. انگار که قرار است برگردم شرکت و شاتل هوا کنم، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژه‌های این مملکت از خواب بیدار میشن و بعدش به اغما می‌روند! می‌روم روبروی آقای فروشنده خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورده‌ام را به خاطر سپرده است. می‌شود ٧٢٠٠ تومان. یک ١٠ هزار تومانی می‌دهم و منتظر باقی پولم می‌شوم. ٣٠٠٠ هزار تومان بر می‌گرداند. می‌گویم ٢٠٠ تومانی ندارم. می‌گوید به اندازه ٢٠٠ تومان لبخند بزن! خنده‌ام می‌گیرد. خنده‌اش می‌گیرد و می‌گوید: "این که بیشتر شد. حالا من ١٠٠ به شما بدهکارم!" تشکر و خداحافظی می‌کنم و موقع رفتن با او دست می‌دهم انگار هنوز هم از این آدم‌ها پیدا می‌شوند، آدم‌هایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است. لبخند زنان دستانم را می‌کنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر می‌گردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می‌گویم:   

      آخیش! به به

سلامت و شاد باشید

زندگی چه می گوید؟!

امروز که از خواب بیدار شدم ... از خودم پرسیدم: زندگی چه می گوید؟!

جواب را در اتاقم پیدا کردم.

پنکه گفت: خونسرد باش.

سقف گفت: اهداف بلند داشته باش.

پنجره گفت: دنیا را بنگر.

ساعت گفت: هر ثانیه با ارزش است.

آینه گفت: قبل از هر کاری به بازتاب آن بیندیش.

تقویم گفت: به روز باش.

در گفت: در راه هدف هایت سختی را هل بده و کنار بزن.

زمین گفت: با فروتنی نیایش کن

هر درخت پیر، صندلی جوانی می‌تواند باشد