یک دیوار سفید که از شدت چرکی به سیاهی میزند، شده تقویم روزهای زندگی آنها، شاید هر روز بر آن خطی کشیده نمیشود اما هرازگاهی دستانی لرزان عکسی را که نواری سیاه بر گوشه آن چسبیده بر دیوار میچسباند. از پایین که نگاه میکنی تا سقف عکس است و کارت ترحیم و درگذشت.
به بالاترین نقطهی دیوار چسبیده به سقف اشاره میکند؛ به عکس حاج میرزا صبوری. عکسش را ردیف اول چسبانده. کهنگی عکس و سیاهی دیوار نشان از سالهای پیشین میدهد؛ حاج میرزا صبوری که 85 سال سن داشت، بزرگ محله بود...
قدیمیهای خیابان مصلی آدمهای جالبی هستند. آنها علاوه بر اینکه مدام پیگیر مشکلات محله خود هستند، کارهای جالبی برای محله خود انجام میدهند. این پیرمردها که اکثر آنها بازنشسته یا از کارافتادهاند، یک پاتوق هم دارند که هر روز در آن جمع شده و به گفتگو مینشینند. پاتوق پیرمردها یک کارگاه صابون پزی قدیمی است که با منسوخشدن این شغل در حال حاضر، تبدیل به مغازه فروشصابون شده است.
یکی از جالبترین کارهای این قدیمیها، این است که آنها، زمانی که یکی از عزیزان محله خود را از دست میدهند، عکس یا کارت ترحیمش را با تاریخ و نشانش بر یکی از دیوارهای مغازه میچسبانند تا یاد او را برای خود و محله تا همیشه نگه دارند. حاج «اکبر برپا» صاحب مغازه صابونفروشی کسی است که برای اولین بار این حرکت را در محله خود شروع کرد. او در حالیکه یک چای گیاهی برایمان میریزد، از آخرین عکسی که بر دیوار چسبانده میگوید: «رضا دشتکی»، همین چند روز پیش مراسم چهلمش تمام شد. او تنها 17 سال داشت که به رحمت خدا رفت. عمو اکبر ادامه میدهد: مدتی پیش رضا حالش به هم خورد. پدرش با اورژانس تماس گرفت اما کوچه آنقدر ترافیک بود که تا آمبولانس رسید، رضا دیگر نفس نمیکشید. رضا مریض بود. او سرطان داشت و خیلی حالش به هم میخورد اما هر بار که میخواستند، او را به بیمارستان ببرند، بیشتر از یک ساعت به طول میانجامید.
مشکل ترافیک محله از جمله بحثهای داغ پیرمردهای پاتوق محله صابونپزها است که باعث شده تا کنون چند نفر از سالمندان کوچه نیز به همین منوال به رحمت خدا بروند.
عمو اکبر و پیرمردها در حالیکه لابهلای حرفهای خود گریزی به ترافیک و مشکلات محل میزنند، من حواسم کاملا معطوف عکسهای ترحیمی است که فرصتهای زندگیشان گذشته اما خاطراتشان بر دیوار یک محله قاب شده است.