ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

اولین روز کلاس از زبان........

  

                                          

 

      وارد کلاس که شدم حتی هوا وزن  داشت و گویی تمام عالم باری بر شانه های من بود .  با خودم گفتم : «  که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها » 

 -  برای نبردی نابرابر آماده شده بودم ، ولی به محض ورود به کلاس احساس کردم ، باید همة نقشه ها و مانورهای ذهن نظامی ام را پاره کنم .  

-  در حالی که آیه ای را زیر لب زمزمه می کردم وارد کلاس شدم ، احساس خوشایندی بود ، بین من و بچه ها هیچ فاصله ای نبود

-  روز اول به همان مدرسه ای رفتم که خودم در آن درس خوانده بودم ، وقتی وارد کلاس آشنای خود شدم ، احساس شیرینی به من دست داد ، چون فکر کردم خودم پشت میز نشسته ام

- با خود می اندیشیدم که چگونه از حفاظ پنجره نگاهشان به درون ناشناخته ی  وجودشان وارد شوم  .

- وارد  کلاس که شدم دلم وسعت گرفت و احساس کردم همة این بچه ها مال من هستند .

-کار من در منطقه محروم آغاز شده بود و احساس مسؤولیت از همان ابتدا بر شانه هایم نشست .

-احساس کردم که خداوند لطف عجیبی را شامل حال من کرده است و این یک موقعیت عادی نیست

-خوشحال بودم و دیدم که من عاشق دانش آموزانم هستم . 

- یک روز متفاوت با سایر روزها بود و من احساس شروع دوبارة زندگی را در درونم دانستم .

                                 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد