ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

نکته های زندگی

فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

محرم

محرم می آید .. و همه عزاداری می کنند  بر سر و سینه میزنندو همه سیاه میپوشند  و همه آهنگ موبایلهایشان را نوحه می گذارند

 و تمام وب سایتها و وبلاگها تریپ محرم میشود   تمهای  محرم  کلیپ محرم .. فلش از محرم  محرم تمام میشود...

  وبعد  همه دنبال تکنو باآخرین ورژن اش می گردند.  و....می خورند به مناسبت  آش دندانیه بچه هایشان

و همه همدیگر راسیاه میکنند برای تکه پاره هایی که گروه تفحص از شلمچه می آورد گریه نمیکند و هیچ کس  دست پیرزنتنها را در خیابان نمی گیرد

و هیچ کس برای گریه های شبانه از فرط گشنگی دل نمی سوزاند  و هیچ کس  ... ازاین دردها نمی میرد ..   و هیچ کس حتی چشمهایش را هم نمی گشاید

و هیچ کس حتی نمیخواهد بفهمد که حسین برای چه کشته شد و باید باستیم دردهارا ببینیم تا محرم سال بعد

..

  حسین (ع)  هنوز مظلوم است چون وقتی خورشیدعصر عاشورا غروب کرداو هم می رودتا سال بعد !تا یاد بعد!

چقدر تو مظلومی؛

کم مانده از مظلومیتت زمین و زمان متلاشی شوند!

پس پسرت کجاست؟

چرا نمی آید انتقام خون پدر گیرد؟

چرا نمی آید؟

سنجیدن عملکرد

سخن روز
 
با همان متری که دیگران را اندازه گیری می کنید اندازه گیری می شوید.
 
 
سنجیدن عملکرد

سنجیدن عملکرد (داستان کوتاه) پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن ...چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد." پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود". پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه!
 
 
http://www.goonagoon-groups.com/

آرام زندگی کن!

تاب: «تائو ت ِ چنگ»

نوشته: لائوتسه

هیچ چیز در این جهان چون آب، نرم و انعطاف پذیر نیست.
با این حال برای حل کردن آنچه سخت است، چیز دیگری ‌یارای مقابله با آب را ندارد.
نرمی بر سختی غلبه می کند و لطافت بر خشونت.
همه این را می دانند ولی کمتر کسی به آن عمل می کند.
انسان، نرم و لطیف زاده می شود و به هنگام مرگ خشک و سخت می شود.
گیاهان هنگامی که سر از خاک بیرون می آورند نرم و انعطاف پذیرند
و به هنگام مرگ خشک و شکننده.
پس هر که سخت و خشک است، مرگش نزدیک شده
و هر که نرم و انعطاف پذیر، سرشار از زندگی است.
آرام زندگی کن!
هرگز با طبیعت‌ یا همجنسان خود ستیزه مکن و گزند را با مهربانی تلافی کن

ارزش ذاتی آدم ها

سخنران، سمینار اش را با در دست گرفتن یک اسکناس بیست دلاری شروع کرد. او پرسید: «چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟». دست ها همه بالا رفت. او اسکناس را مچاله کرد و دوباره سوال اش را تکرار کرد. باز هم دست ها بالا رفت. او این دفعه، اسکناس را روی زمین انداخت و با کفش هایش، آن را لگد کرد. بعد دوباره پرسید: «حالا که این پول مچاله و کثیف شده، آیا باز هم کسی آن را می خواهد؟». این بار هم دست های زیادی بالا بود! سپس گفت: «نتیجه می گیریم برای شما هیچ اهمیتی ندارد که من با این بیست دلاری چه کردم. شما هنوز هم طالب آن هستید. چون ارزش این اسکناس کم نشده و هنوز هم بیست دلار می ارزد». او ادامه داد: «اوقات زیادی در زندگی ما پیش می آید که روزگار مچاله و کثیف مان می کند یا با تصمیم هایی که خودمان می گیریم آلوده و گرفتار می شویم!.حتا فکر می کنیم بی ارزش شده ایم. هیچ اهمیتی ندارد چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد. شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید. کثیف یا تمیز، مچاله یا چین دار، شما هنوز برای کسانی که دوست تان دارند، ارزشمند هستید. هیچ وقت فراموش نکنیم بعد از هر شکست، باز هم برای دوستان و عزیزان مان، بهترین هستیم». 

نکته های کوچک زندگی

فرصت های زندگی را دریابیم و بدانیم که فرصت با هم بودن چقدر محدود است ...

دعا

خدایا << نگاه >> و <<دل آگاه>> وهراز چند گاهی توفیق دعای  سحر گاه نصیب مان کن وچنان کن که هیچ گاه پل بین گفتار وکردار را نشکنیم .

ما چگونه ما شدیم؟!

ژاپنی ها در همان کلاس اول دبستان، با بچه های شان اتمام حجت می کنند و آن ها را از آینده ای که در انتظار کشورشان است باخبر می کنند. درس اول آن ها جغرافیا است. نقشه ژاپن را می گذارند جلوی بچه های شان و می گویند: ببینید، این، ژاپن کوچک ماست! نه نفت دارد، نه گاز دارد و نه معدن! زمین اش محدود است و جمعیت اش زیاد. ژاپنی ها از همان کلاس اول فرزندان شان را با لیستی از «نداشته ها»ی شان آشنا می کنند. خیلی خودمانی بگوییم، بچه های شان را از آینده ای که در آن کار و تلاش طاقت فرسا نباشد می ترسانند. در نظام آموزشی ژاپن، فهرست مشاغل مورد نیاز جامعه، از همان کلاس اول، در اختیار بچه ها و والدین شان قرار داده می شود. حجم موضوعات درسی کتاب های درسی ژاپن، تقریبن یک سوم اروپا است! چون ژاپنی ها معتقد اند «عمق» بهتر از «وسعت» است! حالا این سیستم آموزشی- تربیتی را با سیستم حاکم در کشور خودمان مقایسه کنید. از همان روز اول، مدام در گوش بچه ها می خوانند: «ای ایران، ای مرز پرگهر... سنگ کوه ات دُر و گوهر است ...». در دبستان هم، اولین درس بچه های مان تاریخ است. نه برای عبرت از پیشینیان، بلکه برای افتخار کردن بر فتوحات و لشکرکشی های گذشتگان! اولین چیزی هم که از نقشه جغرافیا یاد بچه های مان می دهیم، مساحت کشورمان از چند هزار سال پیش تا الان است! بعد هم با غرور می گوییم: «بچه ها ببینید! ایران همه چیز دارد. نفت، گاز، جنگل، معدن، دریا و...!». نتیجه اش چیست؟ این که نوعی حس «داشتن» و «غنای کامل» را در بچه های مان خلق و خیال او را نسبت به آینده خود و کشورش راحت می کنیم! آن گاه نوعی تنبلی اجتماعی و طلب کاری شخصی در او پیش می آید که به اشتباه، نام اش را گذاشته ایم: «غرور ملی»! با این وصف، کودکان، جوانان، مدیران و نسل جدید ما باید برای چه «چیزی» تلاش کنند؟ این می شود که بچه های ما فکر و ذکرشان می شود دکتر شدن، مهندس شدن و خلبان شدن. یعنی شغل های رویایی و به شدت مادی که نفع و رفاه «شخص» در آن حرف اول و آخر را می زند نه نیاز کشور 

برگرفته از سایت باران

همه چیز وجودمان از رضاست…

  

رضا جان… شما چه کرده ای با این دل ما… پدرم از پدرش و پدرش از اجدادم همه می گفتند ما همه چیز وجودمان از رضاست… چه حکایتی است که تمام نسل ما مدیون توست آقا… فیض الله جاری است در وجود شما… به قدمت قدیم ترین ممکنات و عظیم ترین حادثات… ما چه چیزی را نگاه کنیم که توقیع تو زیر فرمان اعطایش نباشد… آری… آقا تو در وجود ما چه کرده ای… پدرم اگر صد پسر داشت… روی هر کدام اسم شما را می گذاشت… علیرضا، حمیدرضا و … این چه رازی است و چه جذبه ای است که در حقیقت ما ریشه کرده است… شکوه عشق تو را نه من ، نه هیچ کس دیگری نمی تواند منکر شود… اگر سرمان بلند است به خاطر بلندی مناره های توست… و اگر سینه مان فراخ است از عطر پیچیده تو در صحن های حرم است… به باد صبا بگویید سحرها حرم آقا نیاید که شرمنده می شود… در جایی که امام عصر به نماز ایستاده است کسی سراغ باد صبا را نمی گیرد… مشک و عود و عنبر گدای عطر ضریحت هستند و… گویی حرمت دریای حیات است… و ما ماهی های افتاده بر خشکی… بر روی خاک گرفتاری ها به جان دادن مشغولیم و شمایی که با طلبت ماهی قرمز وجود ما را به بحر معرفتت دعوت می کنی… نفسمان گرفته آقا… ماهی کوچک غلطان بر خاکت را نجات بده

طواف خانه خدا کجا و حاجی کجا و احرام کجا و … آقا حج فقرا کجا… هر کجا می رویم … دلمان برای حرمت تنگ می شود… حرمی که نورانی است نه به لطف ادیسون و برق و لامپ… نه این نور ولایت است… این درخشش زهراست که از ضریح تو بیرون می تابد… خدا می داند که روشندلان اهل دل می بینند آنچه تو می تابانی از چهره ات… آری… نور زهرا را از چهره شما می گیریم… گویی وقتی که در خواب غفلتیم… وقتی سرگرم فتنه و ضد فتنه ایم… وقتی در جبهه نبردیم… وقتی زیر رگباریم و شکسته شکسته ایم… تو بر ما می تابی… نوری که تو می تابانی را اگر چه هر کسی نمی بیند… اما از چشمه نورت همه جنبنده ها را فیضی است… و ما به فیض اکمل نور شما رسیده ایم… و ناحق نیست که گفته اند: “آنانکه همجوار حریم رضا بوند… کفران نعمت است بهشت آرزو کنند” … آری تا ضامن آهو هست… ما را چه باک از حساب… اگر به شرط شما عمل کرده باشیم آقا… اگر در همان دژ لااله الا الله ای که فرمودی باشیم و عشق کنیم که طوق ولایت علی ابن ابی طالب را بر سینه داریم… و وقتی پاره های استخوانهای شهدایمان را می آورند… روی سربند استخوانها نوشته باشد یا حسین… آقاجان… من چه بگویم در وصف شما وقتی چنین سخنی را شما فرموده ای: شرط توحید ولایت علی بن موسی الرضا است… دنیای بی ولایت شما آقا… دنیای شرک و بی دینی است

دور زدن ممونوع

زندگی مثل یه خیابون یه طرفه می مونه که اخرش نوشته دور زدن ممنوع!!!

با همدیگه بخندیم نه به همدیگه

در روزگاری که بهانه های بسیار برای گریستن داریم
شرم خندیدن، به مضحکه هم میهنان مان را بر خود نپسندیم.
کار سختی نیست نشنیدن، نخواندن و نگفتن لطیفه های توهین آمیز ...
با اراده جمعی این عادت زشت را به ضدارزش تبدیل کنیم.
رخشان بنی اعتماد

/
/
یک روز یه ترکه
اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان.. ؛
خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد،
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،
فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم
/
/
یه روز یه رشتیهاسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد،
برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛
اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد

/یه روز یه لره
اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه؛
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد
/
/
یه روز یه قزوینی
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و
دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد
/
/
یه روز ما همه با هم بودیم...، ترک و رشتی و لر و اصفهانی
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند... ؛
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم
این از فرهنگ ایرانی به دور است. آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه

آرزو دارم برات ...

هر روز برایت رویایی باشد در دست
نه دوردست
عشقی باشد در دل
نه در سر
و دلیلی باشد برای زندگی
نه روز مره گی

راه حل

این روزها بدلیل شلوغی خیابان ها، وقت زیادی از ما در جابجائی های روزانه تلف میشود. خواندن کتاب در مسیر پیاده روی، مترو و اتوبوسهای پر ازدحام کار دشواری است. با دانلود کتاب های صوتی و استفاده از آنها در ضبط اتومبیل یا موبایل، از این زمان مرده بیشترین سود را خواهیم برد.
به امید روزی که بواسطه دانش و آگاهی شایسته مملکتی آباد و پیشرفته باشیم

کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید

 

زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم
آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!

در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد
و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.
همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در
سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!
زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .
خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم.
اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار:
درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.
این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!
کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید.
بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.!
 
 
کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست 
 شاد کردن است
زندگی قهقهه نیست 
 لبخند است