ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ب مثل بازنشستگی . نقطه سر خط

هر پایانی آغازی ا ست نقطه سر خط

ما می توانیم

۱) دانشجوی کارشناسی ارشد رشته ریاضی سر کلاس خواب اش برد. وقتی کلاس به انتها رسید، ناگهان از خواب پرید و با عجله، دو مسئله ای را که استاد روی تخته نوشته بود یادداشت کرد و با این باور که آن ها، تکلیف منزل هستند، از دانشگاه خارج شد. او تمام آن شب و روز بعدش را به حل این دو مسئله فوق سخت اختصاص داد. با این حال نتوانست هیچ کدام شان را حل کند. او در طول هفته، دست از کوشش برنداشت و به حل آن دو مسئله پرداخت. سرانجام توانست یکی از آن ها را حل کند و به کلاس ببرد! استاد به کلی مبهوت شده بود، زیرا آن دو مسئله را به عنوان دو نمونه از مسایل غیرقابل حل ریاضی برای دانش آموزان نوشته بود.

۲) در یک باشگاه بدنسازی، پس از اضافه کردن پنج کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از او خواسته شد رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. سپس از او خواستند وزنه ای که پنج کیلوگرم از رکورد اش کمتر است را امتحان کند. او به راحتی توانست وزنه را بلند کند و به بالای سر ببرد. این مسئله برای ورزشکار کاملن طبیعی بود، اما برای طراحان آزمایش حیرت آور می نمود چراکه آن ها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول، از عهده وزنه ای که پنج کیلو از رکورد قبلی اش کمتر بود برنیامده بود، اما در حرکت دوم، موفق به بالا کشیدن وزنه ای شده بود که پنج کیلوگرم، رکورد اش را بهبود می بخشید!

نتیجه گیری: انسان ها همان چیزی خواهند بود که می خواهند. هیچ کس بهتر از خودمان نمی تواند توانایی های ما را استحصال کند. ما نمی توانیم بیش از چیزی بشویم که باور داریم هستیم! در عین حال بیش از آن چه باور داریم، می توانیم باشیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد